زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجـور پیچـیده بهـم بانوی من این کبـودیها؛ تـوانم را ربـوده فاطمه تار میبیـنم تنت را؛ محـترم بانوی من پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا! تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینهام تنگ و نفس تنگ و دو چشمم لالهگون دیده وا کن زندهام گردان به دم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را میدرم بانوی من لیلۀ قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند: شیعیان ای بیحرم بانوی من |